دلتنگی
خواهر زاده عزیزم:سلام
قصدم نبود که بر صفحه خاطرات زندگیت چیزی بنگارم وآنرا با نوشته های بیهوده ام سیاه کنم چون
معتقدم نوشته باید ارزش داشته باشد آن هم برای تویی که برایم خیلی عزیزی
اما امروز بغضی حاصل شد از زندگی که ناگزیرم کرد به نوشتن از دلتنگی از تو و مادرت و پدرت که به
بودنتان عادت کرده ایم ودر کنارمان نیستید
نمی دانی این روزها که تو نیستی خانه چقدر بدون تو سوت و کور است دست در دست مریم گلی به
دیدارت میرویم وباز هم تو نیستی و به قول دخترکم که میگوید عمه گلی نیست و رفته باور کن بدون تو و
مادرت سخت است
بی نهایت دوستت داریم
ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
نمی دانم ارزشش را دارد یا نه ولی مینویسم تا برای همیشه یادم باشد یادت باشد
مرضیه و خدیجه عزیزم و مهدی آقا (همسایه های عزیز)دلم برایتان تنگ است
هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد
فدای تو عزیز :خاله فاطمه