اندر احوالات این روز های مرضیه
قربون اون نگاه مهربونت
سلام عزیز دل خاله
نمی دونم لان که داری این پستو میخونی ما باز هم مثل الان با همیم یا نه
ولی دعا میکنم انشالله هر جا کع بری خدا پشت و پناهت باشه عزیزم
یه مدتی شده که از آپ کردن وبلاگت میگذره ببخش عزیز واقعا سر م شلوغ بوده
از هر چه بگذریم سخن از مرضیه خوشتر است
عزیز دل خاله یاد گرفتی که چهار دست و پا بری ماشالله چقدم زود خودتو به هر چی که بخوای
میرسونی دیشب داشتیم چای میخوردیم که اومدی و همه چی رو ریختی به هم
اینقد فضول شدی که نگو تا بیچاره مامانت میخواد بهت غذا بده تو دستتو میندازی تو غذاها و دیگه به
هیشکی امون نمیدی که حتی دستتو پاک کنه
قربون خرابکاریات برم کپل خاله
همش دایی اکبر میگه تو میخوای بترکی البته اینجوری که تو داری پیش میری ......هزار ماشالله
خوشکل خاله منو خیلی میشناسی اینقد منو دوس داری که نگو (یه کم از خودم تعریف کنم)
قربون اون چشای ناز و زیبا
واما از باباییت بگم که قبل از ولادت حضرت علی یه نمایشگاه کتاب برپا کردن و چه کتابای خوبی هم
تو نمایشگاهشون پیدا میشه دستشون درد نکنه
دیشبم دوباره رفتم مشهد برا خرید کتاب واسه نمایشگاه
یه خبر خوش دیگه هم اینکه دیشب باباییت یه ماشین خریدن ٤٠٥ مبارکشون باشه
انشالله به سلامتی و خوشی ازش استفاده بکنن
آقای زخمتکار اینو بگم که باید سر کیسه رو شل کنین و یه سور حسابی بدین من به شیرینی خالی
راضی نیستم
فدای تو :خاله فاطمه