مرضیهمرضیه، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

خونه اینترنتی دختر بابا

مادر

    حَــرف هــای.... در خــاطــری کــه ” تویـــی ” دیــگــران فــرامــوشـنـد ، بــگــذار در گوشَـت بـگـویـم   ” میـــخواهــمــــــــت ” …   ایــن خــلاصــه ی ،   تــمــام حــرفـهـای ِ عــاشـقــــانه دنـــیــاسـت …  سلام دختر عزیزم امروز که برای اولین بار برایت مینویسم یک سال و یک ماه و یازده روز از امدنت به زندکیمان میگذرد الان تو در آغوش مادر خوابیده ای ومن باتمام وجود تو را نفس گرمت را حس میکنم ومیگویم هیچ احساسی در دنیا زیباتر از مادر شدن نیست دعا میکنم تو و بابایی تا آخر عمر کنارم بمونید  &n...
11 آذر 1391

جشن یکسالگی مرضیه...

سلام بعد از چندین و چند روز نبودن با دست پر و یه خبر خوش اومدیم چند روز پیش تولد یکسالگی مرضیه کوچولو بود... مهمون داشتیم و براش یه جشن درست و حسابی با حضور مهمانان خارجی و داخلی برگزار کردیم جای همگی بخصوص کادوهایی که برا مرضیه گرفته بودین و نفرستاده بودین خالی بود چند تا عکس باحال از جشن تولد مرضیه کوچولو می ذارم اینجا امیدوارم لذت ببرید راستی نظر یادتون نره   سلام بعد از چندین و چند روز نبودن با دست پر و یه خبر خوش اومدیم چند روز پیش تولد یکسالگی مرضیه کوچولو بود... مهمون داشتیم و براش یه جشن درست و حسابی با حضور مهمانان خارجی و داخلی برگزار کردیم جای همگی بخصوص کادوهایی که برا مرضیه گرفته بودین و نفرستاد...
3 آبان 1391

اندر احوالات این روز های مرضیه

قربون اون نگاه مهربونت سلام عزیز دل خاله نمی دونم لان که داری این پستو میخونی ما باز هم مثل الان با همیم یا نه ولی دعا میکنم انشالله هر جا کع بری خدا پشت و پناهت باشه عزیزم یه مدتی شده که از آپ کردن وبلاگت میگذره ببخش عزیز واقعا سر م شلوغ بوده   از هر چه بگذریم سخن از مرضیه خوشتر است عزیز دل خاله یاد گرفتی که چهار دست و پا بری ماشالله چقدم زود خودتو به هر چی که بخوای میرسونی  دیشب داشتیم چای میخوردیم که اومدی و همه چی رو ریختی به هم اینقد فضول شدی که نگو تا بیچاره مامانت میخواد بهت غذا بده تو دستتو میندازی تو غذاها و دیگه به هیشکی امون نمیدی که حتی دستتو پاک کنه   قربون خرابکاریات برم کپل خاله...
23 خرداد 1391

مرضيه با سيد امير عباس

اين سيد امير عباس هم مثل باباش اومد نشست وپايين نمي اومد منم گريه ميكردم ولي فايده نداشت تا اين كه منو گذاشتن پشت سر امير عباس... سيد امير عباس منو تو استخر توپش جا نميده ولي وقتي مياد خونمون مياد سوار اسباب بازي من ميشه وپايين نميره.. كارش نميشه كرد.......       اينم باباي سيد امير عباس ..........       ...
30 ارديبهشت 1391

دلتنگی

خواهر زاده عزیزم:سلام  قصدم نبود که بر صفحه خاطرات زندگیت چیزی بنگارم  وآنرا با نوشته های بیهوده ام سیاه کنم چون معتقدم نوشته باید ارزش داشته باشد  آن هم برای تویی که برایم خیلی عزیزی اما امروز بغضی حاصل شد از زندگی که ناگزیرم کرد به نوشتن از دلتنگی از تو و مادرت و پدرت که به  بودنتان عادت کرده ایم ودر کنارمان نیستید نمی دانی این روزها که تو نیستی خانه چقدر بدون تو سوت و کور است دست در دست مریم گلی به دیدارت میرویم وباز هم تو نیستی و به قول دخترکم که میگوید عمه گلی نیست و رفته باور کن بدون تو و مادرت سخت است بی نهایت دوستت داریم  ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می ب...
20 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام   جاي همتون خالي ديشب با بابايي وماماني ودوستاي بابايي رفتين رستوران سنتي چهارباغ شاهيك قاين خيلي جاي خوبي بود وبهمون خوش گذشت .... حوصله ام سر رفته بود كه بابايي منو برد براي تاب بازي ..... براي اولين بار بود تاب بازي ميكردم خيلي بهم خوش گذشت....           ...
9 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام بر همه عزيزهني كه به وبلاگم سرميزنند..... ديروز صبح رفتم محل كار ماماني وتا شب اونجا بودم ...مامانم با همكاراش داشتن آش درست ميكردن براي شب ،چون ديشب مراسم عزاداري بود.... حوصله ام سر رفته بود اومدم آلبوم عكس روبرداشتم وعكسهاش رو نگاه ميكردم كه بابايي اومد وازم عكس گرفت (ازهمه شما كه سر ميزنيد از وبلاگم خيلي خيلي ممنونم...خوشحال ميشم نظر بدين)       ...
8 ارديبهشت 1391