دخترك شيرين زبان...
سلام ما دوباره برگشتيم با يه دختر باحجاب و با حيا ميخوام از شيرين زبوني هاش براتون بگم از دختري كه به مامانش ميگه عمه وبه باباش ميگفت دايي ولي الان ديگه ميگه بابايي ترجمه حرفهاي مرضيه اجيجه=خديجه ماما= مادر جون ديي=دايي مخوا=ميخوام آبه=آب بته=بده اپر =اكبر پويا =تلويزيون كاكا=شكلات و پوفيلا قربون دختر خوش زبونم برم ...
نویسنده :
بابای مرضیه
21:41
مادر
حَــرف هــای.... در خــاطــری کــه ” تویـــی ” دیــگــران فــرامــوشـنـد ، بــگــذار در گوشَـت بـگـویـم ” میـــخواهــمــــــــت ” … ایــن خــلاصــه ی ، تــمــام حــرفـهـای ِ عــاشـقــــانه دنـــیــاسـت … سلام دختر عزیزم امروز که برای اولین بار برایت مینویسم یک سال و یک ماه و یازده روز از امدنت به زندکیمان میگذرد الان تو در آغوش مادر خوابیده ای ومن باتمام وجود تو را نفس گرمت را حس میکنم ومیگویم هیچ احساسی در دنیا زیباتر از مادر شدن نیست دعا میکنم تو و بابایی تا آخر عمر کنارم بمونید &n...
نویسنده :
بابای مرضیه
14:28
جشن یکسالگی مرضیه...
سلام بعد از چندین و چند روز نبودن با دست پر و یه خبر خوش اومدیم چند روز پیش تولد یکسالگی مرضیه کوچولو بود... مهمون داشتیم و براش یه جشن درست و حسابی با حضور مهمانان خارجی و داخلی برگزار کردیم جای همگی بخصوص کادوهایی که برا مرضیه گرفته بودین و نفرستاده بودین خالی بود چند تا عکس باحال از جشن تولد مرضیه کوچولو می ذارم اینجا امیدوارم لذت ببرید راستی نظر یادتون نره سلام بعد از چندین و چند روز نبودن با دست پر و یه خبر خوش اومدیم چند روز پیش تولد یکسالگی مرضیه کوچولو بود... مهمون داشتیم و براش یه جشن درست و حسابی با حضور مهمانان خارجی و داخلی برگزار کردیم جای همگی بخصوص کادوهایی که برا مرضیه گرفته بودین و نفرستاد...
اندر احوالات این روز های مرضیه
قربون اون نگاه مهربونت سلام عزیز دل خاله نمی دونم لان که داری این پستو میخونی ما باز هم مثل الان با همیم یا نه ولی دعا میکنم انشالله هر جا کع بری خدا پشت و پناهت باشه عزیزم یه مدتی شده که از آپ کردن وبلاگت میگذره ببخش عزیز واقعا سر م شلوغ بوده از هر چه بگذریم سخن از مرضیه خوشتر است عزیز دل خاله یاد گرفتی که چهار دست و پا بری ماشالله چقدم زود خودتو به هر چی که بخوای میرسونی دیشب داشتیم چای میخوردیم که اومدی و همه چی رو ریختی به هم اینقد فضول شدی که نگو تا بیچاره مامانت میخواد بهت غذا بده تو دستتو میندازی تو غذاها و دیگه به هیشکی امون نمیدی که حتی دستتو پاک کنه قربون خرابکاریات برم کپل خاله...
مرضيه با سيد امير عباس
اين سيد امير عباس هم مثل باباش اومد نشست وپايين نمي اومد منم گريه ميكردم ولي فايده نداشت تا اين كه منو گذاشتن پشت سر امير عباس... سيد امير عباس منو تو استخر توپش جا نميده ولي وقتي مياد خونمون مياد سوار اسباب بازي من ميشه وپايين نميره.. كارش نميشه كرد....... اينم باباي سيد امير عباس .......... ...
نویسنده :
بابای مرضیه
10:23
دلتنگی
خواهر زاده عزیزم:سلام قصدم نبود که بر صفحه خاطرات زندگیت چیزی بنگارم وآنرا با نوشته های بیهوده ام سیاه کنم چون معتقدم نوشته باید ارزش داشته باشد آن هم برای تویی که برایم خیلی عزیزی اما امروز بغضی حاصل شد از زندگی که ناگزیرم کرد به نوشتن از دلتنگی از تو و مادرت و پدرت که به بودنتان عادت کرده ایم ودر کنارمان نیستید نمی دانی این روزها که تو نیستی خانه چقدر بدون تو سوت و کور است دست در دست مریم گلی به دیدارت میرویم وباز هم تو نیستی و به قول دخترکم که میگوید عمه گلی نیست و رفته باور کن بدون تو و مادرت سخت است بی نهایت دوستت داریم ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می ب...